این روزها ....
دختر گلم هفته پیش که دوباره رفتیم سونوگرافی خانم دکتر گفت که جفت پایینه و گفت که شما 100% دختری عزیزم اما نمیدونی چقدر نگرانم که مشکلی برات پیش نیاد عزیزم دکتر گفت که باید استراحت کنم تا جفت بالا بره اون شب همش ناخودآگاه اشک از چشمام سرازیر میشد بدون هیچ کنترلی خیلی نگرانت بودم با اینکه میدونستم جای تو امنه اما ..... بیچاره بابایی وقتی میدید من ناراحتم و گریه میکنم اونم گریه میکرد آخه اونم خیلی نگرانت شده بود از اون شب همش استراحت میکنم و کار سنگین نمیکنم تا دوباره اوضاع روبراه بشه. بیچاره بابایی وقتی از سرکار میاد همش کمک من میکنه یعنی اصلا نمیزاره من کاری کنم خودش ظرفارو میشوره وجاروبرقی میکنه و .... ...
نویسنده :
ملیکا
11:17
20 هفته و 5 روز
دخترکم این روزا خیلی تکون میخوری کاملا احساست میکنم هفته ی پیش با بابایی رفتیم یه سری از خریدات رو کردیم سرویس چوبت رو هم سفارش دادیم ایشالا وقتی خریدات کامل شد اتاقت رو میچینیم و عکسش رو میذارم . وقتی وسیله های جینگیلی و کوچیکت رو میبینم دلم برات ضعف میزنه دوست دارم زودی بغلت کنم راستی دیشب خواب میدیدم رفتم بیمارستان برای زایمان خیلی خوشحال بودم جیگر مامان . الان که دارم این مطلب رو مینویسم تو داری حسابی تو دلم بپر بپر میکنی انگار که تو هم میدونی دارم درمورد تو مینویسم عشق مامانی خیلی خیلی خیلی دوست دارم دخترکم امیدوارم سالم و سلامت بیای بغل مامان و بابا بوووووووووووووووس ...
نویسنده :
ملیکا
11:17
اولین لباس دخملی
سلام دخترکم عزیزم این لباس و دیشب برات گرفتیم قربونت برم که جیگر مامان اینقدر میخواد خوشگل بشه تو این لباسش مامانی فدات بشه اما چون من دفعه اولم بود و یکم ناشی فکر کردم اندازت میشه حالا فهمیدم یه کومچولو بزرگه و وقتی 6 ماهت بشه اندازت میشه البته لباست خیلی از عکسش خومشل تره هااا اینم یه جوراب واسه دختر خوشگلم مامانی فدای اون پاهای کوچولوت بشه ایشالا به سلامتی دنیا بیای عشق مامان و بابایی ...
نویسنده :
ملیکا
11:16
ولنتاین
سلام دختر قشنگم دیروز ولنتاین بود یعنی روز عشق دیشب وقتی بابایی اومد خونه یه کیک ویه کادو دستش بود خیلی خوشحال شدم وذوق کرده بودم البته بگم که کیک رو برای شما سفارش داده بود که روش نوشته بود " آرنیکا تولدت مبارک" البته بابایی به آقاهه گفته بوده فقط بنویسه آرنیکا اما آقاهه فکر کرده که تولدت هست این دومین کیکی هست که بابایی برات گرفته عشقم .ببین بابایی چقدر دوست داره هنوز نیومدی چقدر حواسش بهت هست برای شما هم کیک گرفته که یه وقتی به کادوی مامانی حسودی نکنی جیگر مامان . دیگه فکر کنم با این کار بابایی فهمیدی اسمت چیه عزیزم به احتمال 90% میخوایم اسمت رو آرنیکا بذاریم به معنی دختر آریایی و دختر نیک سرشت امیدوارم که برازندت باشه ...
نویسنده :
ملیکا
11:15
18 هفته و 5 روز
سلام دخترکم امروز روز میلاد پیامبر اکرم بود خیلی حالم خوب بود و بی نهایت دلتنگ مامان و بابام امروز همش دستم روی شکمم بود تا بتونم تکون خوردنت رو حس کنم اما نمیدونم چرا زیاد تکون نمیخوری نکنه تنبل باشی هههههه اما شبا که مامانی میخواد بخوابه تو تکون میخوری انگار اون موقع بازیت میگیره ههههههههه از الان داری شب زنده داری رو شروع میکنی ها امروز رفتم چندتا مدل خوشگل کلاه گرفتم تا برای یدونه دخترم ببافم مامانی فدات بشه عسلی کاش زودتر وقتش برسه ومن بتونم بغلت کنم و بوست کنم خدایا دخترم رو , یدونه میوه ی بهشتم رو سالم و سلامت بذار توی بغلم ...
نویسنده :
ملیکا
23:49
بی تو بودن
بی تو بودن را معنا میکنم با تنهایی و آسمان گرفته آسمان پر باران چشمهایم بی تو بودن را معنا میکنم با شمع,با سوزش ناگریزی شمعی بی پروانه بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد؟ وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است! ...
نویسنده :
ملیکا
21:16
اولین عکس نینی گولومون
اولین سونوگرافی
9 دی 1391 امروز 14 هفته و 2 روزه که نینی گولوم توی دلم خونه کرده .امروز برای اولین بار مشهد نوبت دکتر گرفتم .خانوم دکتر خیلی سرش شلوغ بود برای همین از 10 روز پیش نوبت گرفتم (مرضیه مهاجری) بعدازظهر با بابایی رفتیم دنبال خاله مریم (دوست مامان) که باهم بریم.بابایی هم اومد توی مطب پیش ما آخه اونم دوست داشت صدای قلب کوچولو تو بشنوه وقتی خانوم دکتر صدای قلبتو گذاشت صدا از بلندگو پخش شد وبابایی هم شنید گوشاشو قشنگ تیز کرده بود تا صدای قلب تورو بشنوه وای قلبت مثل گنجیشک تند تند میزد خیلی قشنگ بود. بعدم خانوم دکتر برام سونو nt نوشت و گفت که باید زود انجام بدم آخه دیر میشد . سریع با بابایی و خاله مریم رفتیم که شاید بتونیم نوبت بگیریم و...
نویسنده :
ملیکا
13:00
حالا دیگه همه میدونن که هستی عزیزم
با نظر بابایی قرار شد که امشب که شب یلداست به همه بگیم برای همین وقتی میخواستیم بریم خونه مامانبزرگ وبابابزرگ باباییت سر راه یه کیک کوشولو گرفتیم وقتی وارد شدیم و به همه گفتیم همه خیلی خوشحال شدن و تبریک گفتن. بعدم به مامان وبابای خودمم زنگ زدیم و گفتیم آخه اونا توی یه شهر دیگه هستن عزیزم مامانم خیلی خوشحال شد و دیگه همه خبر بودنت رو فهمیدن و تند تند بهم اس ام اس میدادن و تبریک میگفتن. خیلی دوست دارم عشقم بوووووووووووووووووووووووس اینم عکس کیکت عزیزم ...
نویسنده :
ملیکا
22:25