نی نی گولوی مامان وبابا

حالا دیگه همه میدونن که هستی عزیزم

  با نظر بابایی قرار شد که امشب که شب یلداست به همه  بگیم برای همین وقتی میخواستیم بریم خونه مامانبزرگ وبابابزرگ باباییت سر راه یه کیک کوشولو گرفتیم  وقتی وارد شدیم و به همه گفتیم همه خیلی خوشحال شدن و تبریک گفتن.   بعدم به مامان وبابای خودمم زنگ زدیم و گفتیم آخه اونا توی یه شهر دیگه هستن عزیزم   مامانم خیلی خوشحال شد و دیگه همه خبر بودنت رو فهمیدن و تند تند بهم اس ام اس میدادن و تبریک میگفتن.   خیلی دوست دارم عشقم بوووووووووووووووووووووووس   اینم عکس کیکت عزیزم ...
24 دی 1391

خوشحالم که هستی

امروز 13 هفته و 6 روزه که تو دلم هستی عزیزم . هنوز سوتوگرافی نرفتم برای همین هنوز نمیدونم پسملی یا دخمل اما مهم اینه که سالم باشی عزیزم .مامان خیلی بهت وابسته شده دوست دارم زودتر بغلت کنم   بیشتر اوقات باهات حرف میزنم و برات شعر میخونم. امیدوارم خدا تورو سالم به من و بابایی بده شکمم یکم بزرگتر شده یعنی دیگه معلومه که تو توی وجودم خونه کردی عشق مامانی ...
24 دی 1391

اینطوری شد که بابایی فهمید هستی

29 مهر 1391 بعدازظهر  وقتی بابایی از سرکار اومد از من پرسید که بیبی چک چی شد منم گفتم منفی شده آخه قراره سوپرازش کنم بعد ناهار رفتم روی شکمم با ماژیک نوشتم که "بابایی من این توووام  " بعد اومدم جلوش وگفتم که دلم و خیلی پشه خورده گفت ببینم وقتی لباسمو زد بالا و نوشته رو خوند شوکه شد بیچاره از ذوقش نمیدونست منو ببوسه یا تورو عزیزم خیلی لحظه ی قشنگی بود شب هم رفتیم آزمایش دادیم و مثبت شد بتامم 1000 بود  ...
24 دی 1391

روزی که فهمیدم تو دل مامانی هستی

٢٩ مهر 1391 صبح وقتی از خواب بیدار شدم سریع رفتم تا عملیات بیبی چک رو اجرا کنم و این دفعه دیدم 2 تا خط افتاد یعنی + هوراااااااااااااااا هوراااااااااااااا اصلا باورم نمیشد که + شده وای یعنی من دارم مامان میشم     خیلی خوشحالم اینقدر که نمیدونم چی باید بنویسم خدایا شکرت که این هدیه زیبا رو بهم دادی شکر شکر شکر ...
24 دی 1391